«رؤیاهای فلسفی یک روانکاو» با الهام از آثار فردریش ویلهم نیچه، رویکردی فلسفی-روانکاوانه دارد.
در فصلی از آن به نام «درباره دشمن» میخوانیم:
« بزرگترین و عمومیترین خطا در ناخرسندیهای انسان این است که فرد، آلام و دردها و نشانههای بیماری را به عنوان «دشمن اصلی» در نظر گرفته و سعی میکند در برابر آن دست به مقابله بزند و در مأیوسکنندهترین حالت به نفرین کردن و ناله آن نشانه و رنج مشغول شود.
برای فرد، بسیار حیاتی است که موضوعات فرعی را از اصل بازشناسد و به درستی درک کند که دشمنان اصلی کجا پنهان شدهاند. روزمرگی، کمبود عاطفه در زندگی زناشویی، شکست عشقی، افسردگی، خیانت دیدن و هر نوع آلام دیگر تنها نشانهاند. کسی که به مبارزه با آنها قیام میکند، باید نیک بداند که این رنجهای قدرتمند اگر به عنوان دشمن اصلی پنداشته شوند در برابرشان کار بسیار اندکی از دست ما ساخته است، زیرا ما نمیتوانیم سرفه را بدون درمان ویروس سرماخورگی از بین ببریم.
در بهترین حالت مسکنها و آرامکنندههای کودکانه و توأم با انکار تبدیل به بهترین وسیلهها در درمانهای سطحی امروزی شدهاند. دشمن اصلی چیزی فرای این نشانه ها، ما را مبتلا کرده است.
دشمن اصلی در لایههای عمیقتر و در سطوح هشیاری متفاوتی ما را مبتلا کرده است. اگر بتوانیم یک حکم کلی صادر کنیم که چه چیزی میتواند در پس اضطرابها و روان نژندیهای ما باشد باید بگویم که همیشه به چیزی به نام «زمان» برمی خوریم. ما در سراشیبیِ بی بازگشتِ زمان میدویم و توان ایستادن نداریم. این ما را آن چنان مضطرب کرده است که نمیتوانیم حتی دمی با آگاهی تمام از گذرا بودن این لحظه زندگی کنیم و دائماً مجبوریم با انکار، فرض کنیم که هنوز زمان زیادی به آخرین رویداد ممکن زندگی ما باقی مانده است».