آنا فروید بیش از همه مسحور و مجذوب جایگاه من (Ego) در نظریه ی ساختاری فروید شد و این در حالی بود که پدرش بیشترین تلاش خود را معطوف نهاد (id) و ناخودآگاه کرده بود. آنا فرويد معتقد بود آنگونه که شایسته است به” من “توجه لازم مبذول نشده است و این در حالی است که “من” سکو و جایگاه “مشاهدة” منزلت انسان است.
آنا فروید را می توان یکی از پیشگامان نظریه پرداز روان پویشی پسا فرویدی ( Post – Freudian ) دانست. او در کنار بزرگانی چون ملانی کلاین، جان باولبی، هاینز هارتمن، فربرن، اسپیتز و دیگران، به رغم اختلافات عمیق نگرشی که با برخی از آنان داشت، با طرح ریزی مجدد دیدگاههای فروید و بکار بستن آنها با اصطلاحات خاص و گاه بدیع، تأكید بیش از اندازه را از پاره ای از بخشهای نظریه او برداشته و بر جنبه هایی که بیشتر مورد توجه و علاقه خود بود، اصرار ورزید. توجه و تمرکز او بر مفهوم “من” و نظریه ی” روابط شیء”، که زمینه ساز شکل “گیری روان شناسی من” گردید، از جمله تأکیدات ویژه اوست.
نقطه قوت و غنای تفکر آنا فروید را باید در پیوند مفاهیم نظری و کارکرد بالینی (مشاهده) دانست، او همواره بر این اعتقاد بود که کار جمعی و گروهی و دریافت مستقیم نظرات از طریق مشاهده و تجربه، بزرگترین کمک را به پیشبرد اهداف آموزشی می نماید. وی نسبت به افرادی که دست یابی به نظریات روانکاوانه را جدا از کار بالینی می دیدند نیز انتقاد داشت.