اسطوره
شناسی کاری به مثابه نبش قبر نیست،به تعبیری دیگر، تنه درخت برومندی است که قصه و افسانه
و حتی حماسه از آن چون شاخه هایی روئیده و بالیده اند.دراسطوره، ارباب انواع و خدایان
و یا قهرمانان و پهلوانان فرهمند و ابرانسان، سرنوشت بشر و جهان را در گذشته ای بس
دور در فجر زمان، رقم می زنند. در قصه که صورتی کج تاب از اسطوره فراموش شده است، آدمها
گاه به یاری موجوداتی شگرف (جن و غول و پری)، در جهانی واقعی و یا اسرارآمیز و جادووش،
آرزوهای برآورده نشده آدمی زادگان را که غالبا به تمنای محال می ماند، در عالم خیال
تحقق می بخشند. افسانه نیز همین کنش را دارد اما با صبغه و چاشنی تاریخ واقعی. حماسه
هم از همه این عناصر اسطوره و قصه و افسانه سود می جوید و بهره می گیرد و در واقع ترکیب
و تألیفی پخته و موزون و درخود بسامان از آن مایه هست. ناگفته پیداست که زبان این روایات،
رمزی است و از این رو اسطوره شناسی بی رمزشناسی راه به دهی نمی برد.