نخستین کابینتی که گشوده میشد، دفتر کارم (bureau) همان میشد. فقط کافی بود که دستگیره را بچرخانم و در کلیکی میکرد و برای من راه باز میکرد. در پشتهٔ لباسزیرها چیزی بود که این اداره را به ماجراجویی نویدبخشی بدل میساخت. باید راهی به منتهاالیه میگشودم؛ آنجا کپهٔ جورابهایم را مییافتم، گولهشده به سبکی ازمدافتاده. هر جفت به انبانی کوچک میمانست. هیچچیزی بیش از این وجدآور نبود که دستم را تا جایی که میشد به اندرون آن انبان فروکنم. این کار را بهخاطر گرمای آن نمیکردم؛ بلکه این «شاباش» (the Dowry) بود که در آن اندرون گولهشده به دست مییافتمش، اندرونی که به اعماقش کشانده بودم. وقتی که دستم به دورادورش میرسید و با کمال قابلیتم، از داراییِ تودهٔ نرم پشمینم اطمینان حاصل میکردم، جزء دوم بازی پیش میآید که مکاشفه را موجب میشود. حالا به کار آن میشدم که «شاباش» را از انبان پشمینش استخراج کنم. بهسمت خود میکشیدمش، بیشتر و بیشتر تا آنکه رخداد به ظهور میآمد: «شاباش» را استحصال کرده بودم، لیک «انبان» ی که دربرگرفته بودش، دیگر وجود نداشت. نمیتوانستم این فرایند را با دقت لازم بیازمایم. با این حال، این بازی به من آموخت که فرم و محتوا، حجاب و آنچه پنهان میدارد، یکی هستند و والسلام. این بازی سرمشقم شد تا حقیقت را از ادبیات استخراج کنم، با همان حزم و احتیاطی که دست کودک، جوراب را از «انبان» بیرون میکشد. (دوران کودکی در برلین، قطعهٔ ۱.۷ نوشتهٔ والتر بنیامین، به نقل از مقالهٔ شری وبر نیکولسن)