در طول تاریخ، انسان همواره جامعه را بهعنوان یک نظام اخلاقی تصور کرده، که این نظام توسط طبیعت یا به دست توانای خداوند شکل گرفته است. این دیدگاه باعث میشد تا انسان بهجای تلاش برای دستیابی به جامعهی آرمانی، عمدتا جهت سازگاری با سازمان اجتماعی موجود بکوشد و رغبتی برای ایجاد تحولات اجتماعی نداشته باشد؛ رؤیای زندگی در جامعهی آرمانی تنها در بهشت موعود که آن هم پس از مرگ امکان پذیر است، خلاصه میشد. با آغاز عصر نوین، این نگرش بهتدریج تغییر کرد و جامعه بهعنوان مجموعهای از نظامهای قراردادی تجزیه و تحلیل شد و در اذهان، امکان بهوجود آمدن بهشتی که در عالم خاکی نیز قابل دسترسی است، قوت گرفت. طی چند قرن گذشته، بشر شاهد نظریهپردازیهای متنوع مبنی بر ایجاد تحولات اجتماعی بوده است، و همچنین شاهد ثمرات این نظریهپردازیها در قالب ایدئولوژیها و نظامهای سیاسی در دنیا هستیم. ایدئولوژیهای نخستین بر پایهی ایجاد جامعهی آرمانی استوار بود، جامعهای که بهوجود آمدن آن، پایان رنجها و آلام انسانی را نوید میداد. در نتیجه، معماری اینگونه جوامع در قالب «کمونها» جوامع اشتراکی و تحولات انقلابی محک زده شد که نتیجهی همهی این آزمایشها مأیوس کننده و گاه حتی فاجعهبار بود. پس بهتدریج انتظار بشر از ایجاد «بهشت بر روی زمین»، به این واقعیت که هر جامعهای دارای منافع و نقاط مثبت و در عین حال مضرات و نقاط منفی است، تبدیل شد. هیچیک از این عوامل اجتماعی، به خودی خود نمیتواند انسان را از رنج و مشقت مصون نگاه دارد. پس طی سالهای گذشته واکنش منطقی انسان صرفا تلاش برای ایجاد جامعهی آرمانی نبود و هدف، گام برداشتن به سوی یافتن جامعهی برتر بوده است؛ به عبارت دیگر ایجاد بهترین آمیزه از عواملی که بتواند امیال و خواستههای انسان را بهبهترین نحو برآورده کند.