درخانه بمانیم

دسته بندی :مقالات عمومی 26 دی 1399 دید درون 556

درخانه بمانیم برای برخی از ما اینگونه معنی می شود:

از فرطِ ملال یا کسالت مردن! بی حوصلگی مفرط!


ملال، حس و حالی ست که کم و بیش با آن بخصوص این روزها آشنائیم.
وقتی از ملال حرف می زنم منظورم یک حس خاص نیست، ملال مثل جعبه ای است که خیلی چیزها را می توان در آن جای داد.
الان که قرنطینه هستیم و مجبوریم در خانه بمانیم برای برخی از ما ممکن است یک توفیق اجباری باشد و برای برخی دیگر از ما حسی مملو از بیقراری و برای برخی دیگرمان آنچنان غیر قابل تحمل که گویی ترجیح احتمال ابتلا شدن به کروناست تا در خانه ماندن!
.

بیایید با هم ببینیم که چه اتفاقی برایمان افتاده است که دلمان نمی خواهد یکجا ساکن شویم حتا به قیمت جانمان!
مسئله می تواند این باشد که ما نمی توانیم حواس مان را پرت نکنیم؛ چراکه درست به مانند فرد گرسنه‌ای که نیازمند غذاست، نیازمندیم به حواسپرتی. حال خواسته و ناخواسته! بعضی مواقع اسمش را می گذاریم کار، مواقع دیگر سفر و تفریح و … ملال چیزی ست شبیه انتظار. انتظاری ناهشیار! .
اگر می پرسید یعنی چه، بیایید برای شفاف تر شدن موضوع با هم به دوران کودکی مان برگردیم، دورانی که ما از بدو تولد موجودی وابسته بودیم! دورانِ #نوزادی.
وابستگی به مادرمان و همچنین به میلِ مان؛ که هر دو می توانستند هم گم شوند و هم پیدا. .
ایده خوبی ست اگر بهترین حالت را تصور کنیم؛ برای مثال، مادر می‌تواند در آشپزخانه دور از دید مان، در حال پختن فِرنی برایمان باشد و ما غافل از این مهربانی، با خودمان در هنگام نوزادی فکر می‌کنیم که او گم شده است چراکه از نظر مان پنهان است. همینطور که مادر می تواند گم شود و از جلوی چشم مان ناپیدا، میل، توجه و علاقه‌مان نیز ! امّا در حالت ایده آل، آن ها دوباره پیدا خواهند شد. و در این فاصله گم شدن و پیدا شدن ما منتظریم! و هیچ تصوری از این انتظارمان نداریم، بی خبریم! این بی خبری را ملال می نامیم؛ لحظه‌ی انتظار برای دوباره پیدا شدن، منتظر بازگشت مادرمان و یا میلِ مان برای بازی، برای کنجکاوی، و برای توجه کردن به چیزی که جذب مان کند! در هر حال فرقی نمی کند! آن چیز می تواند نگاه پر مهر و لبخند مادرم باشد یا قاشقک فرنی خوری مان. این فضای خالی به موقع و در وقت مناسب باید پُر شود.
.
به قول آقای آدام فیلیپس، روان کاو و نویسنده محبوبم،

ما با استفاده از مکانیزم ملال، سوگواری زندگی روزمره مان را نشان می دهیم!

بنابراین ملال نوعی سوگواری برای از دست دادن هایِ مان است! گم شدن ها و دوباره پیدا شدن ها!

شاید این سوال که مادر باید چگونه عملکردی داشته باشد، در ذهنتان خطور کند.
خب، اگر محیط مان به قول جناب وینی کات نگهدارنده باشد، در ما ظرفیت تحمل ملال شکل می گیرد؛ به عبارت دیگر مادری باشد که در ابتدا قاشقک مان را در دسترس مان نگه دارد، نه آن قدر دور که با همه تلاش دستمان نرسد و نه آنقدر نزدیک که نیازمند تلاش نباشد؛ به زبان دیگر محیط را برای مان تسهیل کند و از خودش صبر نشان دهد. می پرسید تا کی؟
تا زمانی که این قاشقک توجه ما را به خودش آرام آرام جلب کند. و ما خودمان دستمان را به سمت آن دراز کنیم. او از ترس اینکه مبادا حوصله مان سر رود قاشقک را در دستمان نچپاند و آن را در دهانمان فرو نبرد! .

می‌دانید در فرآیند روانکاوی، روانکاوان به مادران می‌مانند و تحلیل‌هایی که ارائه می دهند به مانند قاشقک.
اگر روانکاوی به تحلیلی اصرار کند یا به اصطلاح به تحلیل هایش ایمان داشته باشد درست مثلِ فرو کردن اجباری قاشق در دهان است؛ دقیقاً مثل یک مادر مزاحم، مثل یک مادر نگران! مادری که از ترس عدم توانایی کودکش یا نگرانی و دلسوزی بی جا نمی تواند بی حوصلگی فرزندش را تحمل کند. .

خلاصه کلام اینکه اگر مادر به اندازه کافی خوب باشد می‌توانیم از پس این ملال برآییم و به قول آقای وینی کات ظرفیتی بسازیم به نام ظرفیت تحمل ملول بودن، بی حوصله بودن، کسل بودن.
آن قدر بگویم که مادر باید اجازه دهد که همه چیز در سر جای خودش رشد کند. همین که او اقدامی نکند، آرام آرام ما شروع به کنکاش می کنیم، و بدن مان در ابتدا اگر سفت و خشک و پر از ترسِ تجربه بود، حال به راحتی حرکت می کند و ما شروع به تجربه می کنیم؛ با آغاز این فرایند خرد خرد احساس کارآمدی مان شکل می گیرد و با فرو بردن قاشقک به دهانمان اعتماد ساخته می شود. آری! ما اعتماد می کنیم به محیط، به مادرمان و …
.

اینجاست که بدون مزاحمت های مادرمان و با محیط تسهیل کننده ای که “او” ایجاد کرده است ما فرایندی را آغاز کرده ایم، ما چیزی را به یک باره شروع نکرده ایم! فرق است بین شروع کردن و آغاز کردن؛ آغاز کردن کاری یعنی وارد فرایندی شدن.
منظورم از فرآیند این است: در ابتدا ملال را تجربه کرده ایم و بعد اجازه داده ایم چیزی توجه مان را به خودش جلب کند. ما خودمان را وادار به انجام کاری نکرده ایم، بلکه کاملاً برعکس ما چیزی را جالب یافته ایم و بعد آغاز به کشف تدریجی آن کرده ایم. همین لحظه است که احساسات شروع می کنند به رشد کردن.
شاید کسانی که ملال را به شدت تجربه می‌کنند و این روزها نمی توانند در خانه بمانند و از خانه گریزانند در دوران کودکی شان بسیار فراتر از تحمل و توانایی شان منتظر نگه داشته شده اند! شاید مادری داشتند که به جای پختن فرنی از شدت قرص های افسردگی دائما در حال خواب! شاید مادری روسپی! شاید مادری معتاد! کسی چه می داند! شاید این فضای خالی، ملال ناشی از انتظار، هرگز پر نشده! و شاید برای بعضی ها یمان آنقدر دیر پر شده و منتظر نگه داشته شده ایم که تحمل مان از حد خارج شده!
و در همین جاست که نفرت به علت غایب بودن موضوع یا همان مادر شکل می گیرد! و شاید این تصور در ما شکل بگیرد که این بود! به این همه انتظار نمی ارزید!
کوتاه بگویم اگر تحمل ملال را نداریم شاید به این علت است که ما بیش از حد منتظر بودیم بیش از حد توانمان!

نوشته زینب فرامرزی

مطالب مرتبطی که شاید برای شما جذاب باشد:

قوانین ارسال دیدگاه در سایت

  • چنانچه دیدگاهی توهین آمیز باشد تایید نخواهد شد.
  • چنانچه دیدگاه شما جنبه ی تبلیغاتی داشته باشد تایید نخواهد شد.
  • چنانچه از لینک سایر وبسایت ها و یا وبسایت خود در دیدگاه استفاده کرده باشید تایید نخواهد شد.
  • چنانچه در دیدگاه خود از شماره تماس، ایمیل و آیدی تلگرام استفاده کرده باشید تایید نخواهد شد.
  • چنانچه دیدگاهی بی ارتباط با موضوع آموزش مطرح شود تایید نخواهد شد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

لینک کوتاه:
0